جدول جو
جدول جو

معنی ام عطیه - جستجوی لغت در جدول جو

ام عطیه
(اُمْ مِ عَ طی یَ)
آسیاب. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
ام عطیه
(اُمْ مُلْ هََ ثَ)
انصاری. از زنان صحابی است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 259 شود، دیگ. (از المرصع) (از مهذب الاسماء). در مهذب الاسماء ام العیال با الف و لام است
نسیبه انصاری. دختر حارث یا کعب از زنان صحابی و در بعضی از غزوات با رسول اکرم همراه بوده است. و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 259 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
عطاها، بخشش ها، دهش ها، چیزهایی که به کسی بخشیده می شود، جمع واژۀ عطا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
جمع واژۀ معاء، معی، معی. (ازاقرب الموارد). و رجوع به لغات مزبور و امعا شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِزْ زَ)
آهوی ماده. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
تصغیرگونه ای از أدمه، بقول ابی القاسم محمود بن عمر، نام کوهی است و بقولی دیگر کوهی است بین قلهی و تقتد در حجاز. (معجم البلدان).
زن شهید اول محمد بن مکی. درگذشته به سال 786 ه. ق. و زنی فقیه و عابد و پرهیزکار بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
اسبیدباجه. (المرصع). رجوع به اسپیدباج و اسپیدبا و اسفیدباج شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُ یَ)
بنت حافظ ابی محمد بن ابی طالب احمد بن مرزوق باقداری. او راست کتاب مشیخهالشیخه. (از کشف الظنون ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ وَ)
جانور کوچک سبزرنگی است که سری بزرگ و چهارپر و دمی دراز دارد و همین که انسان را ببیند بر دمش می ایستد و پرش را می گشاید و پرواز نمی کند. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ وَ)
کفتار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُ مِ یَ)
حیه. (مار). (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ بَ)
دشت خالی ویران یا بیابان که باران نرسیده باشد آن را. (منتهی الارب). زمین خالی و بیابان. (از المرصع). فلات. (از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ دَ)
دهی است نزدیک واسط. قبر احمد رفاعی در آنجاست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ بَ)
نام دو تن از زنان صحابی بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 257 شود، دیگ، مرغ خانگی. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
کفتار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ یَ)
کفتار ماده. (منتهی الارب). و رجوع به ام عنثل و ام خیثل شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ بَ)
شپش بزرگ. (از المرصع). شپش. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ طَ)
بنت کعب بن سعد یا سعید از بنی تیم بن مره ملقب به جعراء یا خضراء یا خرقا. از زنانی است که در عرب به حماقت و گولی ضرب المثل شده است. گویند از صبح تا شام به کنیزکانش امر رشتن می داد و آنگاه می فرمود که باز کنند و باز می کردند و این زن همان است که آیه شریفۀ و لاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثاً (قرآن 92/16) در حق وی نازل شده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 221) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف فرشی هاشمی مادر امیرالمؤمنین علی (ع) و سه برادر وی طالب و عقیل و جعفر بود و در مکه قبول اسلام و سپس به مدینه مهاجرت کرد و در قبرستان بقیع مدفون گردید. (از ریحانه الادب ج 6 ص 227). و رجوع بهمین کتاب و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 260 و تذکرهالخواتین ص 44 و خیرات حسان ج 1 ص 53 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ نَ)
کرکس. (منتهی الارب) (از المرصع). رخمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ بَ)
زن غسان بن جهضم. به زیبایی و اخلاق حمیده مشهور بوده. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 226 و در منثور ص 60 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ بَ)
نام زنی بوده که گویند خروسی داشته که بر اثر تربیت از صاحبش اطاعت می کرده است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ مَ)
است. (المرصع). و رجوع به ام عزم و ام عزمه شود، کفتار، جانور کوچکی است که طحن می خوانند. (از المرصع). و رجوع به عوف شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ مَ)
است. (از اقرب الموارد). کون. (منتهی الارب). و رجوع به ام عزم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ یَ)
کژدم. (از المرصع) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کنیۀ عقرب است. (از المنجد) ، خرگوش. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
کفتار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ عطاء، بمعنی دهش و آنچه بخشیده شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، اعطیات. رجوع به این کلمه و به عطاء شود، بدبو یافتن چیزی را: اعفن الشی ٔ، وجده عفناً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ام عریط
تصویر ام عریط
کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
جمع عطا بخششها عطاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام عقبه
تصویر ام عقبه
شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام عویف
تصویر ام عویف
مورچه گیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطیه
تصویر اعطیه
((اَ یِ))
جمع عطاء، بخشش ها، عطاها
فرهنگ فارسی معین